۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

روزمره ها

نمكدان تو دستت است. از بي نمكي غذا داري رواني مي شوي. هي سعي مي كني روي غذات نمك بپاشي. نمكدان را با شدت تكان ميدهي. دريغ از يك دانه نمك. چند بار تهش را مي كوبي روي ميز. باز تكان ميدهي. نه. درش بسته است. كيپ كيپ. مي خواهي بازش كني. سفت شده. با دندان سعي مي كني. خوار دندانت ...اييده مي شود. تا مغز سرت تير مي كشد. بعد درش باز مي شود. با ته چنگال فرو مي كني توش. نمك را كه خشكيده پشت سوراخها مي كـَني. مي تكاني و توش فوت مي كني. بعد درش را مي بندي. باز مي تكانيش بالاي ظرف. نمي آيد. بيشتر. تند تر. محكمتر. آخر در نمكدان باز مي شود و نمك به شدت پاشيده مي شود روي غذات. روي ميز و لباست و ...
حست چيست؟
ناراحت مي شوي؟ نا اميد مي شوي؟ عصباني ميشوي فحش ميدهي به خوار و مادر صاحب نمكدان؟
نه. فقط حشـــري مي شوي.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر